سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا را براى جز دنیا آفریده‏اند نه براى دنیا و راهگذارى است به جهان فردا . [نهج البلاغه]

صحنه بی‌نظیر نجات جوجه پرنده توسط والدینش که توسط یک عکاس آماتور شکار شده است.
شاید کمتر کسی شاهد چنین صحنه‌ زیبایی از نزدیک بوده باشد. صحنه نجات جان جوجه پرنده توسط پدرو مادرش. صحنه‌ای که توسط یک عکاس خوش شانس شکار شده است.   این صحنه‌ واقعی تلاش و بی‌دریغ پدرو مادر جوجه پرنده‌ای است که در حین تمرین پرواز تعادل خود را از دست داده و در حال سقوط است.

آنها می خواهند با تلاش فراوان، فرزندشان را به آشیانه برگردانند.این عکس به نام "خانواده" family نام گذاری شده است. چرا که یک شاهکار عکاسی از تلاش یک خانواده برای نجات فرزندشان است.

تصویری گویا و پر معنا در زمینه خانواده. عکاس این تصویر می‌گوید: "من فرد خوش شانسی هستم که در آن لحظه در صحنه حاضر بودم. عکاسی از چنین صحنه‌‌ی زیبا یکی از به یاد ماندنی‌ترین خاطرات زندگی عکاسی‌من خواهد بود. این عکس به طور بی‌نظیری ارزش، مقام و فداکاری اعضای یک خانواده را اثبات و ثبت کرده‌ است.

چگونه دانشمند و محقق زیست شناسی می‌توانست به این روشنی ارزش خانوده را در بین سایر موجودات کره زمین ثابت و نشان دهد؟


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سپیده راد 90/9/7:: 10:31 صبح     |     () نظر


شادروان حسین پناهی

.

بعد از پایان تحصیلاتش برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت.چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می‌کرد،تا اینکه زنی برای پرسش مساله‌ای که برایش پیش آمده‌بود پیش وی می‌رود.از وی می‌پرسد «فضله‌ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش‌ام بود، افتاده است، آیا روغن نجس است؟»او با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند؛به زن گفت نه، همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاور و بریز دور، روغن دیگر مشکلی ندارد.بعد از این اتفاق بود که او علی‌رغم فشار اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند.این اقدام به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سپیده راد 90/9/7:: 10:30 صبح     |     () نظر


شادروان حسین پناهی

.

بعد از پایان تحصیلاتش برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت.چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می‌کرد،تا اینکه زنی برای پرسش مساله‌ای که برایش پیش آمده‌بود پیش وی می‌رود.از وی می‌پرسد «فضله‌ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش‌ام بود، افتاده است، آیا روغن نجس است؟»او با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند؛به زن گفت نه، همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاور و بریز دور، روغن دیگر مشکلی ندارد.بعد از این اتفاق بود که او علی‌رغم فشار اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند.این اقدام به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سپیده راد 90/9/7:: 10:29 صبح     |     () نظر


  ________________________________  دوچرخه سواری با خدا
 
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...!

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک می?کند...

نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم... از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم...
 
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بود...
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :
 « تو فقط پا بزن »

من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ »
او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !
 
وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم ...

او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم ...

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیه ?ها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم
« دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »
و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است ...

من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او
اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد
خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند...

و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم
 
 
من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم
 
 
 او فقط لبخند میزند و میگوید :  پا بزن...
 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سپیده راد 90/9/7:: 10:27 صبح     |     () نظر

آرامش خاک التهاب دانه را فرنمی نشاند باشد که رویش این التهاب را جاودانه سازد.

نمی دانی چه حس خوبی دارم وقتی باتو هستم.

از تو ادب وایمان وعلم را یاد می گیرم وتو به من یاد خواهی داد درس عشق و سعادت و ایمان را !!!!!!!!!!!!!

 

گاهی اوقات وقتی   از درس خواندن خسته می شوم یاد تو مرا انگیزه می دهد نمی شود بگویم گاهی  به تو این حرفهارا!!!!!!

دیروز برایم جالب بود که استاد متوجه نیامدن من به کلاس شد وگفت بچها به  من زنگ بزنند وبگویند بیایم کلاس برایم سوپرایز کننده بود که قب از آمدن در را برایم باز کرد استا تو خوب می بینی مرا اگرچه خوب می دانم که لیاقت این همه توجه شمارا ندارم  نمی شود گاهی بعضی حرفها را گفت تو همانی که گاهی انگیزه می دهد مرا حتی یادت

(یادت خیلی خشک وخالی هم باشد انگیزه می دهد مرا)

                                                    خدایا!!!!!!!!!!!!!

در این برهوت عاطفه هرکه را تتمه دلی برای مهر ورزیدن است گرامی بدار وسرش را به سنگ جفا آشنال مکن


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سپیده راد 90/8/11:: 11:55 صبح     |     () نظر

درباره

سپیده راد
چیزای ناب درمورد خودم
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها